روزایی که فهمیدیم تو توی دلمی...
سلام عشقم
سلام گلم
سلام همه ی وجودم
امروز میخوام خاطره ی اولین نشونه ی اومدنت رو بگم عزیزدلم
خاطره ی روزایی که فهمیدیم یه نی نی کوچولو قراره بیاد تو زندگیمون و بشه همه ی زندگی من و بابایی
جوجوی من بعداز ظهر ساعت 4اینا بود که بی بی چک گذاشتم دل تو دلم نبود.چند دقیقه بعد دو تا خط پررنگ ظاهر شد باورم نمیشد
اول این شکلی شدم نمیدونستم چه حسی دارم و بعدش این شکلی
بابایی هم اون موقع پیشم بود اونم خیییییلی خوشحال شد
صبح فردای همون روز رفتیم آزمایش تا خیالمون از بابت اومدنت راحت بشه.بعد از گرفتن جواب آزمایش یه نفس
راحت کشیدیم و خیالمون راحت شد که نی نی ما قصد اومدن داره قربونش بشم من
18مرداد بود که فهمیدیم داریم سه نفر میشیم
من و بابایی وقتی فهمیدیم داری میای خیلی خوشحال شدیم
خییییییییلی دوست دارم جوجو کوچولوی من روزشماری میکنم تا زودتر بیای پیشمون الانم که تو دلمی و داری شیطونی میکنی میدونی که توهمه ی امیدمی عزیزم